پيام
+
خانوم.شــماره بدم؟
خانوم خوشـگله برسونمت؟
خوشگله چن لحظه از وقتتو به ما ميدي؟
اينها جملاتي بود که دخترک در طول مسير خوابگاه تا دانشگاه مي شنيد
بيچاره اصـلا" اهل اين حرفها نبود...اين قضيه به شدت آزارش مي داد
يادداشتهاي يک مسلمان
92/4/22
« شاسوسا »
تا جايي که چند بار تصميم گرفت بي خيــال درس و مــدرک شود و
به محل زندگيش بازگردد.
« شاسوسا »
روزي به امامزاده ي نزديک دانشگاه رفت
شايد مي خواست گله کند از وضعيت آن شهر لعنتي.!
دخترک وارد حياط امامزاده شد.خسته..
دردش گفتني نبود.
رفت و از روي آويز چادري برداشت و سر کرد.وارد حرم شدو
« شاسوسا »
کنار ضريح
نشست.زيرلب چيزي مي گفت انگار!خدايا کمکم کن.
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضريح خوابيده بود با صداي زني بيدار شد
خانوم!پاشو سرراه نشستي! مردم مي خوان زيارت کنن!
دخترک سراسيمه بلند شد و يادش افتاد که بايد قبل از ساعت 8 خود را
به خوابگاه برساند.به سرعت از آنجا خارج شد..واردشــــهر شد
اما انگار چيزي شده بود.ديگر کسي او را بد نگاه نمي کرد.
انگار محترم شده بود. نگاه هوس آلود تعقيبش نمي کرد!
« شاسوسا »
با خود گفت:مگه ميشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه يک لحظه به خودش آمد ، ديد چـــادر امامــزاده را سر جايش نگذاشته...!
يادداشتهاي يک مسلمان
اى پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: «جلبابها خود را بر خويش فروافكنند، *اين كار براى اينكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است; *(و اگر تاكنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند) خداوند همواره آمرزنده رحيم است. (59) سوره احزاب